کد مطلب:13067 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:444

در بیان عجایب و غرایب احوال ایشان پس از وفاتشان و معجزاتی که نزد ضریح نورانی رسو
در بحار از بصائر از محمد بن حسن از جعفر بن بشیر از عبد الله بن سنان از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: روزی رسول الله (ص) به اصحابشان فرمودند كه، حیات من برای شما خیر است و در ممات و مرگ من نیز برای شما خیر است، اصحاب عرض كردند یا رسول الله این حیات و زندگی توست كه ما خیرات آن را می بینیم، پس چگونه در مرگ تو هم خیر است (حال آن كه از دنیا رفته ای و جسمت به خاك تبدیل شده)؟ حضرت فرمود: خداوند از بین بردن گوشت ما را بر زمین حرام كرده كه ذره ای از گوشت ما را متلاشی ننماید و از بین نبرد.

و نیز به همان سند از محمدبن عبد الجبار از عبد الرحمن بن حماد از قاسم بن عروة از عبد الله بن عمر مسلمی از رجل از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود، رسول خدا (ص) فرمود: حیات من برای شما خیر است و در مرگ من نیز برای شما خیر است. اما حیاتم، به درستی كه خداوند شما را به وسیله ی من از ضلالت و گمراهی خارج ساخت و هدایت نمود و شما را از رفتار آتش دوزخ نجات بخشید (فأنقذكم من شفا حفرة من النار) و اما مرگم پس اگر اعمال شما طبق اعمال و سنت و سیره ی من بود این چیزی جز حسنه و نیكی نیست و من از خداوند برای شما طلب فزونی آن را می نمایم واگر اعمال شما گناه و قبیح بود من از خداوند برای شما طلب بخشش و غفران می نمایم. در این هنگام مردی از منافقین به رسول الله (ص) گفت: یا رسول الله چگونه



[ صفحه 180]



خواهد بود در حالی كه شما در خاك مدفون شده اید و به خاك تبدیل شده اید؟ رسول الله (ص) به او گفت: خداوند متعال گوشت ما را بر زمین حرام كرده و آن هم چیزی از گوشت بدن ما را از بین نمی برد و متلاشی نمی سازد.

و به همان سند از احمد بن محمد از علی بن الحكم از زیاد بن ابی الحلال از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: پیكر و روح هیچ نبی و جانشین پیامبری پس از وفات بیش از سه روز در زمین نمی ماند تا این كه با روح و مجسم خویش به آسمان عروج می كند.

در كافی و بصائر مسندا از سماعة از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: چرا به رسول الله (ص) بدی و اسائه می نمایید؟ مردی به حضرت عرض كرد: فدایت شوم ما چگونه به پیامبر بدی می كنیم؟ حضرت فرمود: آیا نمی دانید اعمال شما به پیامبر عرضه می شود و به نظر می رسد، پس وقتی در اعمال شما معصیت خدا را ببیند آن معصیت به حضرت ناراحتی می رساند و او را ناراحت می نماید پس به رسول الله (ص) جفا و بدی نكنید و او را با انجام اعمال نیك شاد و مسرور گردانید.

در بصائر به اسنادش از ابی یحیی صنعانی از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: حضرت فرمود: ای ابایحیی ما در شب های جمعه موقعیت و مقامی داریم عرض كردم: فدایت شوم آن مقام چیست؟ فرمود: به ارواج انبیاء و اوصیائی كه از پشت های شماست اذن داده می شود تا به آسمان عروج نمایند و به نزد عرش خداوند بروند و هفت مرتبه آن را طواف نمایند و پیش یكی از ستون های عرش دو ركعت نماز بخوانند سپس به بدن هایی كه در آن بودند باز گردند پس انبیاء و اوصیاء در حالی صبح می كنند كه مسرور هستند و وصی كه در پشت های شماست صبح می كند در حالی كه به علمش زیاد شده مثل اعیان و اشراف.

در خرائج از محمد بن حسن صفار از حجال از حسن بن حسین مولوی از ابی سنان از علی بن ابی حمزة از عمران بن أبی سعد حلبی از ابان تغلب از امام صادق (ع) نقل



[ صفحه 181]



است كه فرمود: أمیرالمؤمنین (ع) به ابابكر برخورد به او گفت: آیا رسول الله (ص) به تو نفرمود كه امر خلافت مؤمنین را به من تسلیم نمایی و تو مخالفت كردی و طغیان نمودی، ابوبكر گفت: من به آن كه تو گفتی شك نموده ام سپس گفت: بین من و خودت یك حكم قرار بده، حضرت فرمود: آیا راضی می شوی كه رسول الله (ص) بین من و تو قضاوت نماید گفت: چگونه او بین من و تو قضاوت نماید حال آن كه او از دنیا رفته است پس حضرت دست او را گرفت و به راه افتادند تا این كه به مسجد قبا داخل شدند، ناگاه ابوبكر دید كه رسول الله (ص) در محراب ایستاده است، رسول الله (ص) به ابوبكر فرمود: مگر من به تو امر نكردم كه امر خلافت را تسلیم علی نمایی و تسلیم اوامر او باشی و از او تبعیت نمایی؟ گفت: بله، حضرت فرمود: پس از مقام خود كناره بگیر و امر خلافت را تسلیم علی نما و تسلیم اوامر او باش واز او تبعیت نما. گفت: بله، وقتی كه از مسجد بازگشتند ابوبكر به دوستش برخورد و جریان را برای او تعریف كرد، او گفت: آیا جادوگری و ساحری بنی هاشم را از یاد برده ای و چیزهایی را برای او تعریف كرد و ابوبكر نیز از تحویل مقام و منصب خلافت به امام علی (ع) امساك نمود و امر خلافت مسلمین را به دست گرفت و ادامه داد تا این كه از دنیا رفت.

و نیز به همان سند از عمار بن سلیمان از پدرش از هیثم بن أسلم از معاویة بن عمار ذهبی از امام رضا (ع) نقل است كه فرمود: روزی ابوبكر به نزد امام علی آمد و به ایشان گفت: به درستی كه رسول الله (ص) پس از ایام غدیر چیزی درباره ی امر امامت و خلافت تو به ما نگفت و با ما صحبتی نكرد و من شهادت می دهم كه تو مولای من هستی و به این كه خلافت حق توست اقرار می نمایم. من به تو تسلیم كردم بر عهد رسول الله (ص) امر خلافت را و رسول الله (ص) به ما خبر داده بود كه تو وصی و وارث و خلیفه ی او در خانواده و اهل بیت و زنانش هستی و میراث او حق توست ولی به ما نگفت كه تو خلیفه ی او در امتش پس از او هستی و برای همین جرمی بین من و تو نیست و ما در ارتباط با تو و خداوند گناهی مرتكب نشده ایم، امام علی (ع) به او گفت:



[ صفحه 182]



آیا اگر رسول الله (ص) را به تو نشان بدهم و اوبه تو بگوید كه من اولی تر از تو هستم به امر خلافت مسلمین و اگر تو دانستی و خود را معزول نساختی به تحقیق با خدا و رسولش مخالفت نموده ای، ابوبكر گفت: اگر من رسول الله (ص) را ببینم و چیزهایی كه گفتی به من بگوید كفایت می كند پس امام علی (ع) به او فرمود: هنگام نماز مغرب تو را می بینم و به تو او را نشان خواهم داد پس حضرت بعد از مغرب به سوی ابوبكر آمد و دست او را گرفت و به سوی مسجد قبا رفت، هنگامی كه وارد مسجد شدند دیدند كه رسول خدا (ص) در سمت قبله نشسته است پس فرمود: ای فلان مولای تو علی از جای خود برخاسته و تو به جای او نشسته ای در حالی كه آن مقام جایگاه پیامبر است كه كسی مستحق آن نیست جز علی (ع)، چرا كه او وصی من است تو امر مرا بی اهمیت شمردی و با آن چه كه درباره ی او به تو گفته بودم مخالفت نمودی و خشم مرا برانگیختی پس این پیراهن را كه به غیر حق بر تن نموده ای از تن خود بیرون بیاور كه تو اهل و شایسته ی آن نیستی كه در غیر این صورت وعده ی تو آتش و عذاب الهی خواهد بود، ابوبكر وحشت زده از مسجد خارج شد تا امر خلافت را به علی واگذار نماید پس امیرالمؤمنین (ع) لبخندی زد و فرمود: همانا كه ابابكر این جریان را برای دوستش خواهد گفت و او نیز ابابكر را از تسلیم امر خلافت به من منع می نماید، سپس سلمان گفت: نه به خدا آن دو هرگز این جریان را تا وقت مرگ بازگو نمی كنند تا این كه بمیرند. راوی می گوید: ابوبكر دوستش را دید و جریان را برای او تعریف كرد و او گفت: ای ابابكر چقدر رأی و نظر تو ضعیف و قلب تو بزدل است، مگر نمی دانی كه این جریان مانند برخی از جادوگری های بنی ابن كبشة است آیا جادوگری بنی هاشم را فراموش كرده ای پس بر آن چه كه هستی و امر خلافت باقی بمان.

در معرب الجلا از بصائر مسندا از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: وقتی



[ صفحه 183]



امیرالمؤمنین را به اجبار جهت بیعت با ابوبكر آوردند حضرت رو به روی قبر رسول الله (ص) ایستاد و گفت: (یا بن امی ان القوم استضعفونی و كادوا یقتلوننی). پس ناگاه دستی از قبر رسول الله (ص) خارج شد به طوری كه همه دانستند دست رسول الله (ص) است و اشاره به ابوبكر نمود و نوشت: (أكفرت بالذی خلقك من تراب، ثم من نطفة ثم سواك رجلا).

ثقة الاسلام در كافی به اسنادش از معاویة بن وهب نقل كرده كه گفت، شنیدم امام صادق (ع) می فرمود: هنگامی كه معاویه در سال چهل و یك قصد انجام حج كرد پس نجاری را با وسایل و آلاتش به مدینه فرستاد و به حاكم مدینه نوشت كه، منبر رسول الله (ص) را در آورد وقتی نجار شروع به كار كرد تمام مسجد شروع به لرزیدن نمود، نجار هم دست از كار كشیدند، حاكم مدینه برای معاویه جریان را نوشت، معاویه در پاسخ نوشت كه دوباره كار را از سر بگیرید اما اگر آن حادثه تكرار شد دست از كار بكشید همان طور شد وآن حادثه دوباره رخ داد (از این رو منبر رسول الله (ص) تا زمان امام صادق (ع) در جای خود بود.)

در بحار در روایتی از ابی الجارود آمده كه گفت: برای اولین بار وقتی بالای سر و پایین قبر رسول الله (ص) را اندكی سوراخ كردند تا مرمت و بازسازی نمایند چنان بوی مشكی از آن حفره ها بیرون آمد كه همگان متحیر از این معجزه شده و برای همه یقین حاصل شد.

(و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین)